وارد مغازه شدم و مستقیم رفتم سراغش

گفتم: من و یادتون میاد؟

یه جوری چشماش و توی چشمام ریز کرد که انگار یادش نیست

ادامه دادم: من همونی ام که دیروز اومدم دو تا کتاب بردم از نشرِ.

پرید وسط حرفم و گفت: یادمه خیلی خوووبم یادمه

و کلمه ی »خوبم» و یه جوری کشیده و سوک تلفظ کرد که من تأکیدِ روی اون کلمه. و به یاد موندن عمدیش و متوجه بشم

خودم و زدم به اون راه و گفتم: می خواستم یکی از کتاب ها رو عوض کنم میشه؟!

گفت: چرا؟

گفتم: ازش یکی داشتم تو یخونه نمی دونستم

خندید و گفت: آها

پرسیدم: قیمتش چنده؟ که بدونم چی بجاش بردارم

گفت: اگه نیاز ندارین به چیزی، می تونم پولش و پس بدم بهتون

با چشمای گرد شده از تعجب، با صدای بلند و ذوق زده گفتم: میشه؟. واقعا؟!

خیلی آروم سرش رو کشید پشت مانیتور و یواشکی گفت: برای همه نه فقط برای بعضی ها برای شما میشه

و خندید

خنده ش و اون عبارتِ مرموزش . «خیلی خووویم یادمه» . من و به فکر فرو برد

یادم اومد پارسال که تازه مشتری شون شده بودم

همون وقت ها که موقع حساب و کتاب اصلا مثل الان توی چشمام زل نمی زد و  با یک اخمِ دائم، سرش به کار و حساب و کتابش بود

یه بار بهش گفته بودم: "من همونم که دیروز دو تا بوم ۵۰*۷۰ بردم. یادتونه؟ امروز یکیش و آوردم یه سایز دیگه ببرم میشه؟"

بدون اینکه نگاهم کنه با یه لحنِ کنایه آمیز بهم گفته بود: "خانم! من غذایی که ظهر خوردم هم یادم نیست چه برسه به اتفاقای دیروز"

همون آدم حالا من و یادشه اونم خیلی خوووب و از من هم هیچ رسیدی که سندِ حقیقت گویی باشه نمی خواد!

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خرید انواع سافت باکس + لیست قیمت راهنمای خرید راه های جوان سازی پوست بیمه کتابخانه عمومی امام حسین (ع) خبر 24 میثاق رایانه Ashley Mike ⚜مبل طهران⚜ کوپال